دوست دارم یک روز 240 ساعت بود....نه.....2400 ساعت بود .....و من یک روز تمام را مقابلت می نشستم و حریصانه نگاهت می کردم....آنوقت شک نداشتم حتی پلک زدن هایت را هم حفظ می شدم....هرچند همین حالا هم از برم.....
یک روز طولانی کاش در سال یک روز یلدا....نه هزار روز یلدا داشتیم.....و من تمام این روز ها را برای تو جشن یلدا می گرفتم.....و مدام دور سرت می چرخیدم....و یک ارتفاع از جنس نور برایت از خورشید استعاره می گرفتم....تو کمی از روز های روشن ، روشن تری....فقط نمیدانم چرا ماه صدایت می زنم....
قرار نیست وقتی که راه می روی زمینی باشد......قرار نیست وقتی که اوج می گیری آسمانی باشد....قرار نیست وقتی که شب نماز میکنی ستاره ای باشد.....یا وقتی با نسیم تصادف می کنی عطر و گلابی باشد....حتی قرار نیست صدای بلبلی باشد....اصلا قرار نیست این همه تمثیل و این همه تشبیه و این همه ایهام باشد....تو خودت یک کتاب بدیعی.....می فهمی؟.....یک دنیای عجیبی...
یک الفبای خصوصی....
حیف ...دوست ندارم بیشتر از تو بگویم....به غیرتم بر می خورد....حیف دوست ندارم این حرف ها را چشم نامحرم ببیند....به غیرتم بر می خورد.....حیف که نمی شود....وگرنه می گفتم تو چقدر دلربایی....وگرنه می گفتم ...تو چقدر آسمانی.....وگرنه می گفتم تو...چقدر...هـــــــــــــــــــــــــــــــیس...........
می فهمی؟..............